تنهایی میخواستم همه رو شاد کنم زورم به غصه هاشون نرسید🙁

بچه که بودم، یکی از فامیلهایمان در عید نوروز یک اسکناس نو به من داد. آنقدر نو بود که تصمیم گرفتم هیچ وقت خرجش نکنم.
هر پولی دستم می آمد خرج میکردم ولی آن را نه!...برایم خیلی با ارزش تر از یک اسکناس معمولی شده بود.
یک روز میخواستم توپ فوتبال بخرم ولی پولم کم بود...مجبور شدم روی آن پول هم حساب کنم...میخواستم بگذارمش لای بقیه اسکناسها و خرجش کنم ولی دلم نمی آمد...
آخرش درونِ کودکانه ام خباثت عجیبی کرد....اسکناس را برداشتم، در دستم مچاله اش کردم، وقتی که به اندازه کافی از چشم افتاد، به راحتی میتوانستم فرمش بدهم و بگذارم لای بقیه اسکناس ها و خرجش کنم.

امروز داشتم به این فکر میکردم که خیلی از ما آدم بزرگ ها هنوز هم این خباثت را داریم، فقط فرمش عوض شده ؛ ما آدم بزرگ ها هم اگر ببینیم مجبوریم کسی را که خیلی برایمان با ارزش بوده ، بیخیال شویم، اول او را در ذهنمان مچاله میکنیم، خرابش میکنیم، همه بدی ها را به او نسبت می دهیم و وقتی حسابی از چشممان افتاد، راحت تر می توانیم بیخیالش شویم.
دیدگاه ها (۹۷)

ایدهٔ «بهشت» معقولانه‌ترین وعده‌ای بود که میتوانست «غنی» را از شر «فقیر» در امان نگه دارد...

اگر چه در دانش کمی که داریم، با یکدیگر متفاوتیم، اما در نادانیِ بی‌نهایت‌مان همه با هم برابریم!!

گاهی از خود بپرسید که اگر خود را ملاقات می‌کردید، آیا از خودتان خوشتان می‌آمد؟

پیامی که هم اکنون رسید بهم جالب انگیز بود😅

شوهر دو روزه. پارت۸۱

ñęw póşt Frôm àşhä༺༺༺༺༺🐰༻༻༻༻༻༻بسوزد ماتحت ان که گزارش کرد🪽::...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط